ارنیکاارنیکا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

arnica my love

شش ماهگی ماهی کوچولو

عزیزم تو شش ماهگیت خودت به تنهایی مینشستی قل میخوردی وقتی یه اسباب بازی میزاشتم سر راهت و بهت میگفتم ارنیکا برو پیش خرس کوچولو قل میخوردی تا بهش برسی بعضی از حرف ها رو هم تکرار میکردی مثه اه .پف .جیز نمیدونم که  ینا رو با معنی هاشون که میفهمی تکرار میکردی یا غیر ارادی تکرار میکردی ولی ما از شنیدن صدات خیلی خیلی خوشحال میشدیم تو شش ماهگیت برای اولین بار بهت سوپ ماهیچه دادم یه کوچولو خوشت امد و خوردی . هر روز رو برای لبخند قشنگ تو شکرگذارم دخترم عشقم دوست دارم. ...
10 مرداد 1393

مرواریدهای سفید ارنیکا

سه روز از اردیبهشت ماه گذشته بود شب بود رفته بودیم خونه عمو محمود اینا داشتیم هندونه میخوردیم بابا امیر یه کم هندونه گذاشت جلوی دهن عشقم تا مزه کنه اونم کلی خوشش امد و بهش زبون میزد که یه دفعه صدای قرچ امد ارنیکا خانم ما یه تیکه از هندونه رو کند من که هل شدم سعی کردم زودی از دهنش در بیارم که نپره تو گلوش  دیدم وایییییییییییییییییییی دستم خورد به یه چیز خیلی کوچولوی تیز  یه دندون کوچولو امده از پنجره سرشوبیرون بیاره ما هم کلی بهش خوش امد گفتیم .  مبارک باشه عزیزم. سه روز بعد که داشتم به دندون کوچولو پماد بی حس کننده میزدم تا درد کمتری بکشه عشقم دیدم بعلهههههههه یه دونه مروارید سفید امده همسایه قبلی شده انقده خوشحال ش...
10 مرداد 1393

اولین نوروزگل همیشه بهار من

سال 1392 شروع شد امسال ما یه خانواده کامل بودیم بابا جون مامان جون و ماهی قرمز ما ارنیکا جون سرسفره هفت سین ارزو کردیم ارزوی سلامتی برای گل سرخمون تو عید اولین زیارت هم ارنیکا رو بردیم رفتیم امام زاده صالح کل زیارت دخترم مثه فرشته خوابیده بود سیزده به در اون سال هم با عمو محمود و خاله زهرا و عمو حمید و خاله اکرم رفتیم بیرون . بعد از عید مجبور شدیم به خاطر دل درد های دخترم ببریمش سونوگرافی ولی خیلی ناراحت و غمگین از این بابت بودیم و همش از خدا میخواستیم چیزی نباشه وقتی سونو تموم شد خانم دکتر با یه لبخند مهربون به ماگفت که دختر گلمون چیزیش نیست تو فقط نازش زیاده و ماهم باید صبرو حوصلمونو زیاد کنیم . ارنیکای گلم دیگه کاملا مارو میشناسه و بر...
10 مرداد 1393

بدون عنوان

دختر نازم مامان این وبلاگ رو یک سال بعد از به دنیا امدنت درست کرد برای همین سعی میکنم کمی خلاصه تر بنویسم تا برسیم به روز به روز الانت عشقم اون روز ها بیشترین چیزی که مارو ازارمیداد کولیک تو بود عزیزم که خواب رو از چشمای هر سه تامون دزدیده بود حتی تو چهار ماهگی اما شیرینی تو انقدر زیاد بود که تمام سختی ها مثه باد میگذشت وقتی برای اولین بار بهت اب سیب دادم تو چهار ماهگی بود دکترت برات کپسول امپرازول نوشته بود که ما باید بازش میکردیمو چند تا از دونه هاش با سیب میدادیم که دلت بهتر بشه دختر نازنازیه مامان هم مثه بچه گربه های ملوس زبونشو میزد به اب سیب و میخورد ولی برات خیلی سخت بود که بقیه اش رو بخوری . مامان برای اولین بار تو چهار ...
10 مرداد 1393

اولین بار که عشقم خودش نشست

 روز 16/11/91 بود گلم تقریبا چهار ماهش شده بود. اون روز رفته بودیم برای دخترم خرید دوتا بلوز موشی و دو تا پیش بند براش خریده بودیم وقتی رسیدیم خونه بابا امیر عشقمو نشوند رو زمین و کمی با دست هواشو داشت از خوشحالی کالی جیغ و داد کردیمو قربون صدقه ات رفتیم خدا میدونه برای هر روزت که میگذره چقدر لذت میبریم و عشق می ورزیم. حالا که چهار ماه رو داری پر میکنی دیگه شبا بیشتر میخوابی عزیزم و کولیکت بهتر شده من و بابام کمی از موهای پشت سرتو که کرک شده بود برات کوتاه کردیم و یادگاری چسبوندیم تو دفترت وزنت هم رسیده به 5900 خیلی خوشحالم وقتی میزارمت تو کرییر با خودتو اسباب بازیات حرف میزنی راستی علاقه شدیدی هم به لوستر داری کلی بهش خیره میشی و حرف م...
10 مرداد 1393

تولد مامان و واکسن دوماهگی جیگر مامان

روز دو ماهگی ارنیکا رسید واکسن چهار گانه و هپاتیت و براش زدن اصلا تحمل نداشتم که صدای گریه های بچه مو بشنوم  منم باهاش گریه میکردم خدا رو شکر که بابا امیر بود و کمک کرد و گرنه که خیلی سخت میشد از صبح به دختر نازم قطره استامینیفون میدادم تا تب نکنه و درد کمتری احساس کنه شب که بابا امیر امد یادمون افتاد که  تولدمه کلی خوشحال شدیم که اولین باریه که سه نفری تولد میگیریم و خدا رو شکر کردیم به خاطر وجود فرشته خونمون. ...
10 مرداد 1393

اولین کلمه نفس ما

ارنیکا جون مامان اولین کلمه زندگی قشنگش رو تو 6 ماهگی به زبون اورد و ما رو خیلی خیلی خوشحال کرد دختر نازم با طنازی گفت بابا منم سریع صدای قشنگشو ظبط کردم و شب که بابا امیر امد براش گذاشتم که گوش کنه اونم دلش غش رفت و کلی حال کردو ارنیکا رو غرق بوسه کرد. 
17 فروردين 1393

کولیک ارنیکا

دخترم از شب 12 ام  شروع به گریه های شدید کرد ما اولش خیلی ترسیده بودیم اصلا نمی تونستم بهش شیر بدم  خیلی بی قراری میکرد و تا صبح نخوابید و بدش به خواب عمیقی رفت من و بابا امیر دختری رو بردیم پیش دکترش اونم به ما گفت که دخترم کولیک روده داره و تا 6 ماه همین جوری میمونه اولش باورم نمی شد بد پی چند تا دکتر دیگه رفتیم که همین تشخیص رو دادن و تازه شب بیداری های ما شروع شد این ارزو که ارنیکا شبها بخوابه تا 5 ماه طول کشید و بدش رفته رفته بهتر شد . سه ماه اول بابا امیر نتونست سر کار بره و شبها تو ماشین رانندگی میکرد چون دخترم فقط تو ماشین در حال حرکت میخوابید ولی بدش سعی کردیم تو خونه بمونیم و تحمل کنیم عزیز دلم فقط جیغ میکشید و گریه میکرد...
17 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به arnica my love می باشد