بدون عنوان
دختر نازم مامان این وبلاگ رو یک سال بعد از به دنیا امدنت درست کرد برای همین سعی میکنم کمی خلاصه تر بنویسم تا برسیم به روز به روز الانت عشقم اون روز ها بیشترین چیزی که مارو ازارمیداد کولیک تو بود عزیزم که خواب رو از چشمای هر سه تامون دزدیده بود حتی تو چهار ماهگی اما شیرینی تو انقدر زیاد بود که تمام سختی ها مثه باد میگذشت وقتی برای اولین بار بهت اب سیب دادم تو چهار ماهگی بود دکترت برات کپسول امپرازول نوشته بود که ما باید بازش میکردیمو چند تا از دونه هاش با سیب میدادیم که دلت بهتر بشه دختر نازنازیه مامان هم مثه بچه گربه های ملوس زبونشو میزد به اب سیب و میخورد ولی برات خیلی سخت بود که بقیه اش رو بخوری .
مامان برای اولین بار تو چهار ماهگی عشقشو تنها برد حموم ماهی کوچولوی مامان کلی تو وانش بازی کرد و همش هم برام میخندید .
یه هفته مونده بود به عید با بابا امیر رفتیم برات خرید عید هر چیزی که میدیم دلمون میخواست برات بخریم اخه همش برامون دلبری میکنی و میخندی ما هم میخواییم فدات شیم.
شکر گذاری میکنم برای داشتن فرشته ام برای اینکه می بینم دختر 4 ماهم توی جمع منو میشناسه و برام لبخند میزنه برای داشتن گل سفیدم شکر گذارم منتظر روزی هستم که منو مامان و امیر رو بابا صدا کنه.